خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه:امام(ع) دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدرهالمنتهی است. نه... که او سدرهالمنتهی را آنگاه پشت سر نهاده بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدرهالمنتهی همسفر معراج انسان است. او آنگاه که اراده کرد تا از مکه خارج شود گفته بود: مَن کانَ فینا باذلاً مُهجَتَهُ و مُوَطناً علی لِقاء اللهِ نفسهُ فَلیرحَل مَعَنا، فَاننی راحِلُ ان شاءَاللهُ تعالی.
ایام سوگواری سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش فرصت مناسبی است تا به بازخوانی آنچه اندیشمندان از نهضت عاشورا دریافت کرده اند بپردازیم.آنچه در ادامه می خوانید سخنان آیت الله مصباح یزدی درباره ویژگیهای مسلمانان ظاهری و اهداف قیام امام حسین (ع) است:
گروهی از مسلمانان مانند آل ابوسفیان اصلاً اعتقادی به خدا، اسلام و پیغمبر نداشتند و فقط تظاهر میکردند.دو کلام از ابوسفیان برای شما نقل کنم تا این خاندان را بشناسید و بدانید که آنها چه بینشی نسبت به اسلام و پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) و اهل بیت او (علیهم السلام) داشتند در اوایل بیعت مردم با عثمان خلیفه سوم یک روز ابوسفیان کنار قبرستان اُحد آمد و صدا زد: «یا اهل، القبور الذی کنتم تقاتلونا علیه صار بأیدینا و انتم رمیم» گفت ای اهل قبور! (نگفت ای شهدا!) آن چیزی که بخاطر آن با ما میجنگیدید، امروز در دست ماست و شما زیر خاک پوسیدید. یعنی شما فقط بر سر ریاست با ما میجنگیدید و آن ریاست به دست ما افتاد و شما زیر زمین تبدیل به خاک شدید.
عقیده وی این بود که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه وآله) و بنی هاشم بر سر حکومت میجنگیدند. خدا، وحی و قیامت، مطرح نبود. کلامی صریحتر از این دارد: در همان روزی که با عثمان بیعت کرد در خانه عثمان، خطاب به بنی امیه فریاد زد که: ای فامیل من; ای بنی امیه! به این خلافت که امروز به دست ما افتاده محکم بچسبید. قسم به آن کسی که ابوسفیان به او قسم میخورد، نه بهشتی در کار است و نه دوزخی، حکومت تنها چند روز در دست بنی هاشم بود و اکنون به دست ما افتاده است. شنیده اید که وقتی سر بریده حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را جلو تخت یزید گذاشتند، در حال مستی چه اشعار کفرآلودی را سرود!
این آل ابوسفیان و بنی امیه که درباره آنها در زیارت عاشورا میخوانید «اللهم العن بنی امیة قاطبة» تیره ای بودند که اعتقادی به خدا و قیامت نداشتند، اظهار اسلام میکردند تا جانشان سالم بماند و بعد هم بتوانند بر مردم سوار شوند و به نام اسلام بر آنها حکومت کنند. گروهی این گونه بودند، اما تعدادشان خیلی زیاد نبود. گروه دیگری هم بودند که اهل بیت (علیهم السلام) را شناخته و ایمان آورده بودند، احکام اسلام را نیز اجرا میکردند در جنگها و جهادها هم مشارکت داشتند و مالشان را برای اسلام انفاق میکردند، اما کارشان یک اشکال داشت و آن اشکال این بود که ایمان و علاقه مندی آنها به اسلام، شرط داشت. قرآن کریم از این گروه با این تعبیر یاد فرموده است.
«و من الناس من یعبدالله علی حرف فإن أصابه خیر اطمأنّ به و إن أصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخرة» بعضی از مردم هستند که شاید تعدادشان هم کم نباشد نه آن زمان تعدادشان کم بود و نه در این زمان میفرماید: اینها خدا را عبادت میکنند، احیاناً نماز میخوانند و روزه میگیرند ولی عبادت کردن اینها تنها در یک حالت است که اگر این حالت تغییر بکند، دیگر خداپرست نیستند.
تنها در صورتی خداپرستی میکنند و به دین وفادارند که دین با دنیایشان همسو باشد. اگر دینداری با دنیاداری همسو باشد، دیندارند، نماز میخوانند، روزه میگیرند و به احکام اسلامْ عمل میکنند. «فإن أصابه خیر اطمأن به» اگر اوضاع رو به راه باشد و در سایه دینداری به نان و نوایی برسند، دیندار خوبی هستند; «و إن اصابته فتنة انقلب علی وجهه» اینها مانند کسی هستند که لب پرتگاهی ایستاده و در حال افتادن است و استقرار ندارد، به طوری که اگر تکان بخورد، به رو به زمین میافتد. تا اوضاع آرام است و بادی و طوفانی نیست و اوضاع بر وفق مرادشان است دین دار، مسلمان و انقلابی هستند; اما «إن أصابته فتنة» اگر فتنهای بیاید، وضع دگرگون شود آسایش و رفاهشان از بین برود، مشکلاتی پیش بیاید و دیگر نتوانند به دلخواه خودشان رفتار کنند، «انقلب علی وجهه» به رو به زمین میافتد، دیگر خداپرست نیستند، و صد و هشتاد درجه منحرف میشوند.
بعد میفرماید: این افراد «خسر الدنیا و الآخرة» اینها هم دنیایشان را از دست میدهند و هم آخرتشان را; یک جهت اینکه دنیایشان را از دست میدهند اینست که مقداری از وقتشان صرف عبادت خدا و عمل به دستورات دین شده ولی فایدهای نداشته است، و آخرتشان را از دست میدهند، برای اینکه ایمان واقعی نداشته اند و وقتی فتنه آمد، دیگر خدا را بنده نیستند.
«ذلک هو الخسران المبین» کسانی که با مسلم در کوفه بیعت کردند شوخی نمیکردند. قبل ازآن برای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) طبق روایت معروف، دوازده هزار نامه نوشتند، واقعاً میخواستند امام حسین (علیه السلام) در کوفه بیاید و در آنجا مثل زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حکومت کند، هر چند خیلی از آنها به حکومت حضرت علی (علیه السلام) هم راضی نبودند، ولی وقتی حکومت ایشان را با حکومت معاویه مقایسه کردند و ظلمهای معاویه را به دوستان حضرت علی (علیه السلام) دیدند که آنها را یکی پس از دیگری کُشت یا ترور کرد یا با عسل زهرآلود، یا به صورتهای دیگر; مسموم کرد، به حکومت فرزندان حضرت علی (علیه السلام) راضی شدند.
با اینکه مردم مدینه، مکه و سایر شهرهای مهم اسلامی همه با یزید بیعت کرده بودند، ولی گروهی از مردم کوفه امام حسین (علیه السلام) را دعوت کردند و گفتند ما با یزید بیعت نمیکنیم، شما بیا تا با شما بیعت کنیم. شوخی هم نمیکردند، واقعاً هم دلشان میخواست امام حسین (علیه السلام) بیاید و با او بیعت کنند، اما به این شرط که امام حسین (علیه السلام) که میآید، دیگر جنگی در کار نباشد، کُشت و کشتاری نشود، نان و آبشان از بین نرود و اگر پست و مقامی دارند از دستشان نگیرد فقط امام حسین (علیه السلام) بیاید آنجا آقا باشد، نماز بخواند و آنها پشت سر او اقتدا بکنند و اگر میخواهند از او مسئله بپرسند.
اما وقتی دیدند عبیدالله بن زیاد یاران حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را یکی پس از دیگری کُشت، مسلم حضرت را با آن وضع فجیع، هانی را به آن صورت و سایر دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) و علاقمندان به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را به چه صورتهای فجیعی کشت، دیگران را مورد تهدید قرار داد، زندانها را از دوستان حضرت علی (علیه السلام) پر کرد، دیدند آن چیزی که میخواستند واقع نشد.
خود عمر بن سعد به کشتن حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) علاقهای نداشت. وی مدتها در این فکر بود که در ری تهران فعلی حکومت کند. در این زمینه گفتگوهایی شده بود وقتی این شرایط پیش آمد با او شرط کردند و گفتند: اگر میخواهی به حکومت ری برسی، باید بروی و با امام حسین (علیه السلام) بجنگی. پس از آنکه این شرط را قبول کرد، باز هم مطمئن نبود که کار به جنگ بکشد.
میگفت ما سی هزار نفر جمعیت داریم البته تعداد سپاه او را تا صد و بیست هزار نفر هم گفته اند وقتی امام حسین (علیه السلام) با صد نفر صد و پنجاه یا دویست نفر بیاید، در مقابل این لشگر تسلیم میشود، بعد او را میگیریم و می بریم نزد یزید و دیگر به ما مربوط نیست. در دهه اول محرم ملاقاتهایی با حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) داشت و سعی میکرد همین کار را بکند.
یک نامه هم برای عبیدالله بن زیاد نوشت و گفت الحمدلله کارها دارد به خیر میگذرد، امام حسین (علیه السلام) را به کوفه میآوریم و دستش را در دست امیر میگذاریم، بسیاری از افرادی هم که با عمر بن سعد بودند، به همین نیت آمده بودند نه به قصد کشتن حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) میگفتند: وقتی این جمعیت بیاید، امام حسین (علیه السلام) با جمعیت محدودش، چارهای جز تسلیم ندارد و او را مجبور به بیعت میکنیم.
ولی وقتی انسان در مسیر غلطی افتاد و حاضر شد که معصیت کند، به راه خلاف برود و با دشمنان خدا بسازد، کم کم به جایی کشیده میشود که خودش هم فکر نمیکرد. اول یک قدم برمی دارد و میگوید این چیزی نیست، قابل اغماض است، سپس یک قدم دیگر برمی دارد و کم کم زاویه باز شده و به آنجایی میرسد که نباید برسد.
۱. حج، ۱۱.
نظر شما